پینک فلوید، تراویس و من
تراویس: این روزهای لعنتی تموم نمیشن فقط می گذرن.
مواد لازم:
1- دو ترانه از پینک فلوید به نامهای TIME و HIGH HOPES
2- فیلم راننده تاکسی به کارگردانی مارتین اسکورسیزی و بازی رابرت دنیرو
3- یه باکس سیگار مارلبرو و چند نخ سیگاری
4- بیست سال عمر
5- یه بار عاشق شدن
6- یه ذهن آشفته و خسته
طرز تهیه:
ساعت 12 ظهر
ذهن آشفته وخسته را که بیست ساله روی اجاق زندگی داغ شده رو خوب هم میزنم.سیزدهمین نخ سیگار با شعله عشق روشن میشه و پک اول رو محکم میکشی که دود تا مغز استخونات بره . یه نگاهی به TV میندازی و هنوز فیلم راننده تاکسی که از شب قبل داری نگاش میکنی پخش میشه تعداد بارهایی که این فیلم رو دیدی یادت نمیاد شاید 100 میلیون بار و الان اون سکانسیه که تراویس رو کرده به تو میگه( داری با من حرف میزنی ، داری بامن حرف میزنی آخه اینجا کسی دیگه ای نیست لعنتی داری با من حرف میزنی ) این جمله آخری میلیاردها بار تو ذهنت انعکاس پیدا میکنه سیگار از دستت می افته وسیگاری رو روشن میکنی نفس اول رو ازش می گیری و ناگهان به فکر فرو میری ...
ساعت 3 ظهر
چشماتو یکدفعه باز میکنی و احساس میکنی دارن با چماق میزننت نمیدونی کیا دارن میزننت فقط داری کتک میخوری از زمین و زمان دارن میزننت پرت میشی رو زمین و دستت میخوره به کیبورد چشمات برای لحظه ای میرن رو هم دراز کشیدی و داری عذاب میکشی ناگهان صدای هزاران ساعت، زنگ و ناقوس به صدا در میاد و این صدا به تو آرامش میده سیگار رو روشن میکنی و مشغولش میشی صدای بلند گو ها رو میبری آخر و ناکهان
Ticking away the moments that make up a dull day
You fritter and waste the hours in an offhand way
Kicking around on a piece of ground in your home town
Waiting for someone or something to show you the way
همپای تیک تاک ثانیه های روزای کسالت بار
همین جوری بی هدف ساعتای عمرت رو هدر میدی ( و به این کار دارم عادت میکنم و مرض داره برام عادی میشه)
توی زادگاهت توی یه تیکه جا ،همینطوری وقت می گذرونی ( چون دیگه کاری ندارم و همه کارا واسم بیهوده است )
به انتظار اینکه یه نفر ،یه چیز،بیاد و راهو بهت نشون بده (ولی من مطمئنم که دیگه راه بلدی وجود نداره )
Tired of lying in the sunshine staying home to watch the rain
You are young and life is long and there is time to kill today
وقتی از آفتاب گرفتن خسته می شی،میمونی خونه به تماشای بارون (از انجام هر کاری خسته ام و روز و شب رو گم کردم)
تو جوونی و زندگی طولانی پس امروز رو هم میشه همین جوری الکی از بین برد (این جمله رو باید از الماس بنویسن بذارن جای مجسمه آزادی)
And then one day you find ten years have got behind you
No one told you when to run you missed the starting gun
و اما یه دفه خبردار میشی که ده سال گذشته ( همین الانم میدونم که هیچ آینده ای ندارم پس من آینده رو گاییدم)
هیچ کس بهت نگفته که کی باید مسابقه رو شروع کنی تو هم صدای تپانچه ی آغاز مسابقه رو نشنیدی ( اما پینک فلوید بهم گفت ولی آخه اینجا اصلا مسابقه ای در کار نیست همش دروغه)
And you run and you run to catch up with the sun but its sinking
racing around to come up behind you again
The sun is the same in the relative way but you are older
Shorter of breath and one day closer to death
اونقت بی وقفه می دوی که به خورشید برسی اما اون غروب میکنه (حتی اگه سگ دو هم بزنم هیچی نمیشم پس بخیال این دنیا شدم)
و باز دوباره از پشت سرت در میاد ( واین روال همین طور ادامه داره روزهای تکراری هفته های خاکستری)
خورشید همون خورشیده اما تو دیگه سن و سالی ازت گذشته (البته من بعید میدونم که اونقدر عمر کنم که پیر بشم باید خودمو بکشم)
نفست تنگ تر شده و یه روز دیگه به مرگ نزدیک تر ( و هر لحظه از این زندگی سگی رو دارم با مرگ سر و کله میزنم)
Every year is getting shorter Never seem to find the time
Plans that either come to nought
Or half a page of scribbled lines
Hanging on in quiet desparation is the English way
سال به سال روزا کوتاه تر میشه و انگار هرگز وقت پیدا نمی کنی ( با اینکه کاری نداشتم اما بازم احساس میکنم وقت نداشتم نقشه هامو عملی کنم)
چه نقشه هایی که می کشی و به هیچ جا نمیرسن و (واسه خیلی چیزا برنامه ریختم ولی آخرش هیچکدوم رو اجرا نکردم)
یا به همون نصف صفحه خط خطی کاغذ ختم می شن (ولی دیگه برنامه ای هفتگی رو گم کردم ونیازی هم به این چیزا ندارم)
بعد هم کز کردن تو یه گوشه خلوت،مث انگلیسیا (واسه همیینه که میگن انگلیسی ها مردم متمدنی هستن)
The time is gone
The song is over
Thought I'd something more to say
زمان از دست رفت
ترانه تموم شد
من فکر می کردم که حرفای بیشتری برای گفتن داشته باشم (من هم به اون چیزی که ارزششو دارم نخواهم رسید. آه ه ه کجایی تو؟ )
Home, home again
I like to be here when I can
When I come home cold and tired
It's good to warm my bones beside the fire
خونه بازدوباره خونه (اتاق باز دوباره اتاقم)
من دوست دارم اینجا باشم هروقت که بتونم (دوست دارم همیشه اینجا تو اتاقم باشم با تمام دنیا عوضش نمیکنم)
وقتی که سرد و خسته میام خونه (همیشه دنیای بیرون برام خسته کننده بوده و یه نفر باید سیفون این دنیا رو بکشه)
این خیلی عالیه که وجودمو در کنار آتیش گرم کنم ( دماغ یخ زده ام رو به لپهای گرمش بچسبونم)
Far away across the field
The tolling of the iron bell
Calls the faithful to their knees
To hear the softly spoken magic spells
ساعت 6:45 عصر
و چه حس خوبی است وقتی که هیچی برای از دست دادن نداری یه امید بزرگ وارد زندگیت بشه و تو به سمت اون حرکت میکنی و تمام آرزوت اینه که فقط یک بار دیگه ببینیش و فقط یه سوال ساده رو ازش بپرسی ولی بازم نمیدونی که آیا موفق میشی؟ اصلا امکان داره یک بار دیگه ببینیش؟ مثل یه سنگ بزرگ شدی نمی تونی تکون بخوری نمی تونی حرف بزنی فقط باید نگاه کنی و در انتظار یه معجزه بشینی و خودتم نمی دونی آخرش چی میشه پس فقط ضربان قلبت رو به یه دنیا خاطره خوش و یه امید بزرگ دیگه خوش میکنی
Beyond the horizon of the place we lived when we were young
In a world of magnets and miracles
our troughts strayed constandly and without boundary
The ringing of the division bell had begin
هنگام جوانی آنسوی افق آنجا در دنیایی از مغناطیس و معجزات میزیستیم.
اندیشه هایمان مدام و بی مرز پرسه میزد.
زنگ ناقوس جدایی آغاز شده بود (و لعنت به اون شب که صدای ناقوس جدایی اشک ماه رو هم دراورد)
Along the long road and on down the causeway
Do they still meet there by the cut
در سراسر جاده لانگ رود و بر مسیری سنگفرش. (مسیر جاده به قبرستان بود و سنگ قبرها )
آیا هنوز آنها در دوراهه دیدار میکنند؟ ( دوراهی را نابود کردند ولی زندگی من بر سر این دوراهی گیر کرده است)
There was a ragged band that followed in our footsteps
Running before time took our dreams away
Leaving the myriad small creatures trying to tie us to the ground
To a life consumed by slow decay
دسته ی ژندهپوشی که گامهایمان را دنبال میکردند (همیشه انسان های احمق و کور دنبالمان بودند)
پیش از آنکه زمان، رویاهایمان را ببرد، می دویدند ( و آنها به راستی که قبل از هر چیزی به ما خیانت کردند)
انبوهی از جانوران کوچک را بر جای مینهادند. میکوشیدند مارا به زمین بدوزند، ( آن انسان های احمق همیشه میخواستند جلوی ما رو بگیرند)
به یک زندگی دستخوش پوسیدگی آهسته (اکنون زندگی به سوی پوسیدگی می رود اما نه برای همیشه)
The grass was greener
The light was brighter
With friends surrounded
The night of wonder
چمن زار، سبزتر بود.
نور، نورانی تر بود.
میان انبوه دوستان
در شبی فوق العاده. (هنوز هم آن شب رومئو و ژولیت وار رو به یاد و دوست دارم)
Looking beyond the embers of bridges glowing behind us
To a glimpse of how green it was on the other side
Steps taken forwards but sleepwalking back again
Dragged by the force of some inner tide
به فراسوی خاکستر سوزان پل های پشت سرمان مینگرم. (پشت سر پشت سر جهنمه رو به روم قتلگاه آدمه)
به یک نظر که طرف دیگر پل چقدر سبز بود. ( آه که روزهای خوشی چه زود میگذرند)
گامهایی که به پیش برداشته شد دوباره در خوابگردی به پس نهاده شد (تلاشهایی که کردیم همه به تباهی رفت)
با نیروی موجی خواب آلود کشیده میشدیم. ( سرنوشت چه بد با ما رفتار کرد و من هرگز نمی بخشمش)
At a higher altitude with flag unfuried
We reached the dizzy heights of that dreamed of world
بر بلندایی رفیع با پرچم در اهتزاز
به بلندیهای سرگیجه آور آن دنیای رویایی رسیدیم. ( دنیای رویایی تنها جایی است که ما هنوز باهمیم)
Eneumbered forever by desire and ambition
There's a hunger still unsatisfied
Our weary eyes still stray to the horizon
Though down this road we've been so many time
تا ابد در اشتیاق و بلند پروازی
عطشی هست که هنوز سیراب نشده. (عشقی هست که هرگز از بین نمیرود)
چشمان خسته ی ما هنوز به سوی افق بال میگشاید. (روح خسته ای من در همه جا به دنبال تو میگردد)
هرچند بارها از این راه رفته ایم. (هرچند که بارها و بارها خواب دیده ام ولی هرگز تعبییر نشد)
The grass was greener
The light was brighter
The taste was sweeter
The nights of wonder
With friends surrounded
The dawn mist glowing
The water flowing
The endless river
Forever and ever
و برای همیشه و همیشه در قلبم ادامه خواهم داد